“`html

ماهان نوروزپور*؛ شاید اگر یک تصویر از عبدالجواد موسوی باقی مانده باشد، تصویر فردی است که با آرامش از دل یک دود غلیظ بیرون می‌آید، ته‌سیگارش را با انگشتانش می‌گیرد، نگاهی به افق شهر می‌اندازد و بی‌درنگ، قلم به دست می‌گیرد و می‌نویسد.

او از معدود افرادی است که نه تنها حافظه‌ی جمعی را در خود دارد، بلکه جرأت بیان حقایق را نیز در وجودش می‌یابد؛ سال‌ها در کنار اهل فرهنگ و هنر بوده و در کارگاه‌های سیاسی، تجربه‌های فراوانی اندوخته است. صدایش، آمیخته‌ای از لحن دهه‌ی هفتاد روزنامه‌نگاری، زبان درسخوبی از جنوب‌شهر و فلسفه‌ای است که سعی دارد در سایه باقی بماند.

نثرش به لحاظ عصبانیت و صراحت بی‌تعارف است. در عین حال، ذهنش عمیق، چندسطحی و به صورتی خطرناک لطیف است. موسوی، فردی است که فریاد نمی‌زند؛ بلکه او صاحب جملات تند و گزنده است.

او از آن دسته روشنفکرانی است که کمتر در تلویزیون دیده می‌شوند. به همین خاطر، وقتی سخن می‌گوید، عطر خیابان را حس می‌کنید. اگر مصاحبه‌اش را مطالعه کنید، ممکن است احساس کنید در یک کوچه خلوت در حال قدم زدن هستید، اما ناگهان با یک ضربه محکم به صورتتان مواجه می‌شوید: تلنگری به عادت‌ها، شعارها و همه‌ی آنچه فکر می‌کردید می‌دانید. شایان ذکر است که این گفتگو در چند روز پس از جنگ دوازده روزه انجام شده است. در ادامه، متن کامل این گفت‌وگو را مرور خواهید کرد؛

*زمانی که از «انسجام ملی» صحبت می‌کنیم، آیا با شعاری روبرو هستیم، یا اینکه جامعه‌ی ایران واقعاً قابلیت دسترسی به چنین انسجامی را دارد و صرفاً موانعی سر راه آن وجود دارد؟

یک بار به مناسبت هشتم آذر، برای یک رسانه ورزشی، مقاله‌ای نوشتم به نام: «دو بار، برای همیشه» ــ اشاره به فیلم «یک‌بار برای همیشه» ساخته‌ی سیروس الوند- منظورم دو رویداد تاریخی است که به‌طور مستقیم آن‌ها را تجربه کردم. این دو واقعه حقیقتاً نماد وحدت و انسجام ملی بودند.

اولین بار، روز آزادی خرمشهر بود. اگرچه کودک بودم، اما آن لحظه‌ها هنوز در خاطرم زنده است. مردم با شور و شوق زیادی به خیابان‌ها آمده بودند و بی‌هیچ گونه انتظامی شادی خود را فریاد می‌زدند. ما در یک کوچه باریک و تنگ زندگی می‌کردیم، جایی که چهار یا پنج خانواده با گرایش‌های سیاسی مختلف در آن زندگی می‌کردند. خانواده‌ی ما، سیاسی انقلابی بود؛ خانواده‌ای دیگر، سنتی و پایبند به شریعت بودند؛ خانواده‌ای دیگر بیشتر به زندگی غیرسیاسی و تفریح و موسیقی علاقمند بود و در نهایت خانواده‌ای بود که به‌صراحت مخالف جمهوری اسلامی بوده و دل‌تنگ رژیم قبلی بودند.

آزادی خرمشهر، لحظه‌ای بی‌نظیر در تاریخ معاصر ایران بود که مردم فارغ از عقاید خود غذا شادی را جشن گرفتند

با این حال، در آن روز خاص، همه در کنار هم بودیم. فراموش کرده بودیم که چه اختلاف‌نظرهایی داریم و شادی می‌کردیم. وقتی بیشتر به آن روز نگاه کردم، متوجه شدم که این شادمانی فقط به کوچه ما ختم نمی‌شد. آزادی خرمشهر، یکی از معدود لحظاتی در تاریخ معاصر ایران بود که مردم بدون توجه به عقاید سیاسی، مذهبی یا سبک زندگی خود، به خیابان‌ها ریختند و خوشحالی شان را به نمایش گذاشتند. بعداً در رسانه‌ها به‌وفور از عبارت «خودجوش» استفاده کردیم، عبارتی که اغلب اوقات چیزی جز دروغ نبود و به یک رویداد هماهنگ شده اشاره داشت اما در روز آزادی خرمشهر مردم واقعاً به‌طور خودجوش به خیابان آمدند.

تجربه‌ای با آن سنخ از انسجام ملی برای من دیگر پیش نیامد؛ تا آنکه به هشتم آذر ۱۳۷۶ رسیدیم، روزی که تیم ملی فوتبال ایران پس از سال‌ها در یک بازی مهیج به جام جهانی صعود کرد. به محض سوت پایان بازی، مردم به سرعت به خیابان آمدند. حس و حال آن روز مانند یک جشن ملی بود. من آن روز به‌طور تصادفی در مشهد بودم. خداداد عزیزی برای همه «عزیز» شده بود. صحنه‌ای که همیشه در ذهنم مانده، این است: در یک خیابان چهار طبقه مشهد، چند زن محجبه نقل روی سر دختران و پسران جوانی که در حال رقص و پایکوبی بودند، می‌ریختند. آن روز، برای دومین و تا به امروزین بار آخرین زمانی بود که انسجام ملی را به چشم دیدم. متأسفانه، آن تجربه، آخرین برخورد من با این نوع همبستگی بود.

پس از آن، فضای اجتماعی به تدریج به دو قطبی تبدیل شد. حتی در بازی ایران و آمریکا، به رغم پیروزی تیم ملی، ماجرا بسرعت به شکاف‌های اجتماعی و سیاسی تبدیل شد. گروهی به خیابان آمدند و پرچم آمریکا را آتش زدند، در حالی که عده‌ای سعی کردند به آنها بفهمانند که این فقط یک بازی است و نباید ابعاد سیاسی به خود بگیرد. صداوسیما نیز بلافاصله پس از پایان بازی، سرود…

“““html

تاریخچه‌ی قدیمی «آمریکا، آمریکا، ننگ بر نیرنگ تو» به پخش رسید تا مانند همیشه فرصت‌های ارزشمند زندگی ما را به نابودی بکشاند. تحولی که می‌توانست به یک جشن ملی تبدیل شود، به دست‌مایه‌ای برای مسائل سیاسی و کشمکش‌های حزبی تقلیل یافت. پس از آن، چندین بار حوادثی روی داد که در بطن آن‌ها امکان همبستگی موجود بود، اما به راحتی نابود شدند؛ و ما دیگر به‌وضوح آن انسجام ملی را که باید، مشاهده نکردیم.

*آیا ممکن است انسجام ملی بدون تجمعات خیابانی شکل بگیرد؟ آیا شور و حال جمعی که مردم، با دیدگاه‌ها و گرایش‌های مختلف، در خیابان‌ها حس کرده‌اند — در حالی که معمولاً حاکمیت از این نوع تجمع‌ها دوری می‌کند — همچنان ممکن است؟

گاه می‌توانیم بدون حضور در خیابان هم آن احساس جمعی را تجربه کنیم. امروز این نوع هیجان‌ها بیشتر در بستر اینترنت رشد پیدا کرده‌اند. در آن زمان‌هایی که اینترنت وجود نداشت، مردم برای ابراز احساساتشان ناگزیر به خیابان‌ها می‌رفتند و در آن مکان احساسات خود را به نمایش می‌گذاشتند. خیابان محلی برای بروز احساسات جمعی بود. مردم به هر دلیلی، بدون هرگونه برنامه‌ریزی قبلی، به خیابان می‌ریختند و به صدای بلند احساساتشان را فریاد می‌زدند.

وقایع خیابانی که من از آن‌ها سخن می‌گویم، به معنای واقعی کلمه خودجوش بودند

امروز، اما کمتر کسی با همدیگر با صدای بلند صحبت می‌کند. اگر به زندگی روزمره‌امان در کوچه و خیابان بنگریم، درمی‌یابیم که از خرید نان صبحانه تا خریدهای شب، همه‌چیز را با دیگران انجام می‌دهیم، اما به ندرت پیش می‌آید که درباره عقاید و احساسات‌مان با یکدیگر گپ بزنیم. شاید به این دلیل که نظرات‌مان را در فضای مجازی ابراز می‌کنیم. به هرحال، حضور خیابانی به شدت رنگ باخته است.

در مواردی نیز، حاکمیت به‌طور کلی خیابان را کاملاً تحت کنترل خود درآورده است. از طریق بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های رسمی، مردم را به خیابان دعوت می‌کند؛ این دعوت‌ها معمولاً برای برنامه‌ای معین، در ساعتی خاص و روزی مشخص است. و همان افرادی که برای آن برنامه ویژه آمدند، بدون اینکه تعامل یا گفت‌وگویی شکل بگیرد، بی‌صدا به زندگی خود برمی‌گردند. اما آن وقایع خیابانی که من به آن‌ها اشاره می‌کنم، به معنای واقعی کلمه خودجوش بودند.

*آیا باید امید به انسجام ملی را برای همیشه کنار بگذاریم؟

با توجه به وقایع چند سال اخیر و تشدید فضای دوقطبی در جامعه، دیگر نتوانسته‌ایم انسجام ملی‌ای مشابه با آزادسازی خرمشهر را شاهد باشیم. با این حال، با درنظر گرفتن تلاش هم‌زمان گروه‌های تندرو داخلی، سلطنت‌طلبان و رسانه‌ها نظیر ایران اینترنشنال و همین تلویزیون دچار افول خودمان در ایجاد دو قطبی و افزایش نارضایتی، همین سطح از انسجام فعلی واقعاً شگفت‌انگیز است. اگر حاکمان ما به جای مصادره رفتار نیکوکارانه مردم در این دوازده روز به فکر جبران اشتباهات خود باشند و تغییرات بنیادی در رویکرد و سخنانشان ایجاد کنند، می‌توانیم بار دیگر شاهد وحدت و انسجام ملی باشیم.

*بعضی‌ها بر این باورند که رفتار مردم در این دوازده روز بیشتر نشان‌دهنده ترس آن‌ها بوده است تا عقلانیتشان.

با این نظر چندان هم‌نظر نیستم. زیرا در شرایط ترس، انسان‌ها سکوت می‌کنند، از موضع خود عقب‌نشینی می‌کنند و عقیده‌شان را پنهان می‌سازند و همه‌چیز را به زمانی موکول می‌کنند که وضعیت روشن‌تر شود.

اما مردمی که در صراحت شعار “دفاع از میهن” سر می‌دهند و با بزرگواری بسیاری از ناکارآمدی‌های حکومت را چند روزی نادیده می‌گیرند، ترسو نیستند. این رفتار نه نشان‌دهنده ترس، بلکه تجلی شرافت و شجاعت است؛ چرا که نه تنها نفعی برای آن‌ها ندارد بلکه از طرف خیلی از منفوران داخلی و خارجی به سرزنش و توهین نیز کشیده می‌شوند.

*احساس می‌کنم در سی سال اخیر، واکنش عاطفی مردم به واژه “ایران” و فرهنگ ایرانی به طرز چشمگیری افزایش یافته است. در اوایل انقلاب، بسیاری از مسئولین و ائمه‌ی جمعه به این واژه توهین می‌کردند یا اصلاً آن را جدی نمی‌گرفتند. آقای مصباح یزدی می‌گفت: “نگویید که ما برای وطن می‌جنگیم. ما برای یک مشت خاک نمی‌جنگیم؛ بگویید ما برای اسلام می‌جنگیم.” و در آن زمان مردم خیلی نسبت به نام ایران حساس نبودند. اما حالا اوضاع تغییر کرده و حتی در میان نظامیان نیز این حساسیت وجود دارد.

“““html

در رده‌بالای جامعه ما، فردی وجود دارد که به تخت جمشید می‌رود و پیامی برای نوروز به مردم ایران ارسال می‌کند. این پیام نوروزی، به‌نوعی دودستگی ایجاد کرده است. حتی در مراسم‌های عزاداری امام حسین(ع) در کلان‌شهرهایی نظیر تهران و یزد، نواهای ملی و میهنی شنیده می‌شود. آیا به نظرتان به‌کارگیری واژه «ایران» در حال ایجاد یک انسجام ملی میان مردم است؟

واقعیت این است که فقط واژه «ایران» نمی‌تواند موجب اتحاد میان مردم گردد. افراد به‌راحتی فریب نمی‌خورند. یادم می‌آید در زمان بازی‌های جام جهانی، وقتی تیم ملی ایران گل دریافت می‌کرد و تعدادی از افراد خوشحال می‌شدند، با خود گفتم: این دیگر آخر خط است. احساس ناامیدی عمیقی به من دست داده بود. در آن زمان نوشته بودم: اگر حتی فوتبال هم قادر به ایجاد وحدت و انسجام ملی نباشد، باید بر راهمان خط بطلان بکشیم.

مردم در شرایط دشوار و حساس به نگاه رسمی حاکمیت توجهی ندارند

اکنون که از آن ایام فاصله گرفته‌ام، می‌بینم بخش زیادی از مردم در آن زمان به‌خوبی درک کرده بودند که افرادی که آنها را نادیده می‌گیرند و برای ایران ارزشی قائل نیستند، به‌دنبال سوءاستفاده از فوتبال هستند. این درک باعث شد تا مردم تمایلی به همکاری نداشته باشند. در زمان‌های حساس و بحرانی، آنها به نظرات رسمی حاکمیتی اهمیتی نمی‌دهند. کافی است چند دقیقه به تلویزیون نگاه کنید تا از تکرار واژه‌هایی نظیر «ایران» و «انسجام ملی»، خسته شوید. من که تلویزیون ندارم، اما در زمان‌های حمله، از طریق اینترنت چند شبکه را مشاهده می‌کردم؛ از جمله شبکه خبر، شبکه یک و شبکه افق. تماشای آن‌ها برایم آزاردهنده بود؛ احساس ناخوشایندی داشتم و تحملش برایم سخت بود. ممکن است بسیاری از افراد قبل از این به‌خاطر لجبازی با تلویزیون‌های رسمی رفتار خود را تنظیم می‌کردند، اما هنگامی که موضوع مهمی مانند تجاوز رژیم صهیونیستی به ایران مطرح می‌شود، بی‌توجه به دیدگاه رسمی حاکمیت، خودشان مسیر صحیح را انتخاب می‌کنند. آن‌ها به‌خوبی می‌فهمند که زمان لجبازی نیست. باید گفت: آنان به‌خصوص در این مورد، موضوع، نظام جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه مسأله اصلی ایران است.

شما با دشمنی وحشی و بی‌رحم روبه‌رو هستید؛ دشمنی که هیچ رحمی نمی‌کند و هدفش نابودسازی زیرساخت‌ها و منابع ملی این سرزمین است. این دشمن در خصومت‌های خود نه حد و مرزی دارد و نه به آداب دشمنی پایبند است. آن‌چه مورد هدف قرار گرفته، وجود توست؛ هستی تو. در این شرایط نمی‌توان گفت: چون فلان مقام رسمی از ایران حرف می‌زند، پس من نباید نظرم را بیان کنم. یا چون رسانه‌ها از ایران دفاع می‌کنند، من باید سکوت کنم. نه. باید بی‌تفاوت بود، اما نه نسبت به ایران؛ بلکه به این‌گونه مصادره‌ها.

*به‌نظر شما، چه نقشی نخبگان و اهل قلم در آرام‌سازی جامعه و عبور آن از وضعیت دوقطبی ایفا کرده‌اند؟

جامعه ما، مخصوصاً پس از دوم خرداد، با دوقطبی‌های عجیب و غریبی مواجه بوده است که به ‌نظرم هم‌اکنون پرداختن به این موضوع مبهم است، زیرا اگر بخواهیم مقصران را تعیین کنیم، باید با بسیاری از افراد مواجه شویم که این بررسی را به وقت دیگری موکول می‌کنیم. ما چاره‌ای نداریم جز این‌که از این تجربیات عبور کنیم تا در نهایت به نقطه نظری منطقی دست یابیم.

بی‌شک زمانی‌که بحث‌هایی مانند «ایران» و «اسلام» و مفاهیم دیگری مطرح می‌شوند، ناگزیر از عبور از افراط و تفریط هستیم تا به دیدگاهی معتدل‌تر دست یابیم. در این راستا، افرادی بودند که به هر آن‌چه غیرایرانی می‌پنداشتند، حمله می‌کردند. اما وقتی با آنان به‌طور نزدیک‌تری مواجه می‌شدید، درمی‌یافتی که نه دانشی دارند و نه درکی صحیح از مفهوم ایران.

از سوی دیگر، افرادی نیز بودند که به زبان فارسی انتقاد داشتند؛ حتی به‌صراحت اعلام می‌کردند چون مادربزرگ من به زبان فارسی آشنا نبود، بنابراین فارسی خیلی هم اهمیت ندارد. اما ما، به‌تدریج در حال عاقل شدن هستیم و داریم با شعارها وداع می‌کنیم.

یکی از زندانیان سیاسی چپ می‌گفت: در زندان «چریک فداکار» بخاطر یک بسته سیگار، رفیقش را فروخت

ما تا همین چند وقت پیش، نتوانسته بودیم درک صحیحی از بسیاری مسائل داشته باشیم. برخی از مباحث را بدیهی می‌دانستیم، اما واقعیت این بود که درگیر صنعت کلمات بودیم و با آن‌ها بازی می‌کردیم. درباره آزادی، بسیار سخن می‌گفتیم. افرادی بودند که برای تحقق این شعار تا پای اعدام نیز می‌رفتند، اما اگر از آن‌ها می‌پرسیدید دو خط درباره آزادی بنویس، شاید نمی‌دانستند چگونه باید پاسخ دهند. آن‌ها فقط یک هیجان عاطفی نسبت به این واژه مقدس داشتند و برای آن حاضر بودند جان خود را بدهند.

یکی از
“““html

زندانیان سیاسی چپ که هم تجربه‌های زندان پیش از انقلاب و هم بعد از آن را داشتند، می‌گفتند: ما همیشه در مورد ایثار و فداکاری صحبت می‌کردیم، اما در زندان مشاهده کردم که همان چریک فداکار برای یک پاکت سیگار، رفیقش را فروخت.

آقای سروش، سال‌ها پیش، بیان جالبی داشت که بخاطر همین جمله، بارها مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. او می‌گفت: «در این انقلاب، در هر صورت، سهم عشق ادا شده است؛ جان‌فداها و ایثارگری‌های بسیاری انجام گرفته است. اکنون زمان آن است که سهم عقل را نیز ادا کنیم».

اما مفهوم «ادای سهم عقل»، عملی چالش‌برانگیز است. مدارا، تفکر منطقی، پیمودن مسیر تعادل و رسمیت شناختن دیگران نیاز به تمرین و ممارست مستمر دارد. صبر و حوصله می‌طلبد و زمان می‌برد و به سادگی به دست نمی‌آید:
برای رهایی از قید و بند عقل و عشق و اراده، باید تلاش کرد. این موارد ساده به دست نمی‌آید.

*به نظر شما، آیا دین می‌تواند تا چه حد موجب وحدت و انسجام ملی شود؟

مردم به سادگی فریب نمی‌خورند و واژه «ایران» به تنهایی قادر به متحد کردن آن‌ها نیست؛ در لحظات دشوار و حساس، مردم به دیدگاه رسمی حاکمیت اهمیت نمی‌دهند.

در این سال‌ها، ما دین را به طرز نادرستی به کار گرفته‌ایم. به شدت از این سرمایه معنوی مردم استفاده کرده‌ایم و امروز با کمبود مواجه‌ایم. البته در برخی دوران‌ها، این مصرف ناگزیر بوده است، مثلاً در زمان جنگ، اما در بسیاری از مواقع، صرفاً اسراف کرده‌ایم. این منبع به شکل نامناسبی مصرف شده و پیامدهای وحشتناکی به بار آورده است. گاهی حتی تأکید زیاد بر هویت دینی، خود به سبب تفرقه و پراکندگی تبدیل شده است.

به یاد دارم در سفری به سیستان و بلوچستان، از ساکنان آن‌جا درباره وضعیت گذشته و اهمیت مذاهب شیعه و سنی پرسیدم. آنها گفتند: «پیش از انقلاب، اگر کسی از اهل سنت برای خواستگاری می‌آمد، اصلاً نمی‌پرسیدیم که شیعه‌ست یا سنی. مهم نبود.» در واقع همه در کنار هم بدون هیچ تعصبی بر مذهب زندگی می‌کردند. اما بعد از انقلاب، از این هویت بسیار خرج کرده‌ایم و حالا اگر مولوی عبدالحمید بخواهد نماز جمعه اقامه کند، صد هزار نفر به خیابان‌ها می‌آیند. «سُنّی بودن» به یک موضوع اصلی تبدیل شده و هویت یک فرد اهل سنت اکنون به مذهبش وابسته است و برای اثبات این هویت، روز جمعه به خیابان می‌آید. این حضور دیگر تنها یک عمل مذهبی نیست، بلکه به نوعی «نمایش قدرت» تبدیل شده است.

یادآور هستم که اوایل انقلاب، آقای داریوش شایگان و داریوش آشوری می‌گفتند: «این انقلاب دینی، جهشی به سمت سکولاریسم است.» ما اما آن زمان نمی‌فهمیدیم منظورشان چیست. حتی در برابر سخنانشان موضع می‌گرفتیم و می‌گفتیم: آنها متوجه نیستند! انقلاب ما، انقلابی دینی‌ست و هدف ما جاری کردن دین در همه جوانب زندگی انسانی است.

این جامعه عمیقاً دینی است و هیچ کس نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد

ما خواستیم که رانندگی‌مان هم دینی باشد. حتی سینما، اقتصاد و ورزشمان هم دینی باشد. آنها می‌گفتند: «این، جهشی است به سوی سکولاریسم.» این افراد به خوبی درک کرده بودند که دین دولتی و استفاده ابزاری از مقدسات در واقع منجر به مقدس‌زدایی از آن‌ها می‌شود و زمینۀ شکل‌گیری یک جامعه سکولار را فراهم می‌کند. به نظرم اگر رژیم پهلوی دو هزار سال دیگر هم ادامه می‌یافت، نتوانسته بود جامعه را تا حدی که ما به سمت سکولاریسم سوق دادیم، سوق دهد. با این حال، امیدوارم با دوری از افراط و تفریط، بتوانیم مواجهه‌ای منطقی با دین داشته باشیم. این جامعه عمیقاً دینی است و هیچ کس نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد و یا به گونه‌ای ناپسند در برابر ایرانی بودن قرار دهد. در سرزمینی که اسطوره‌ها و الگوها در هم تنیده شده‌اند و این یگانگی با تیغ هم قابل جدا کردن نیست، دین جایگاه خاصی دارد. هرچه بیشتر حرمت دین را پاس بداریم و از استفاده ابزاری کاسته شود، به وحدت و انسجام ملی یاری رسانده‌ایم.

*زبان فارسی در فرایند عقلانی‌شدن و این رشد تاریخی چه نقشی داشته است؟

غلامحسین ساعدی می‌گفت: «زبان فارسی، ستون فقرات این ملت است. و من تمایل دارم این زبان را پرورش دهم و با آن عشق ورزید.» او، نه ناسیونالیست به معنای مرسوم، و نه حتی فارسی‌زبان مادری‌اش. او آذری‌زبان بود، اما به خوبی فارسی را آموخته و می‌دانست این زبان تا چه حد مهم و اساسی است.

او، به مانند رضا براهنی ــ که به شدت برای زبان مادری‌اش ارزش قائل بود ــ
“““html

او به زبان فارسی احترام می‌گذاشت و از حاکمیت می‌خواست تا به این زبان مهم توجه بیشتری داشته باشد. اما وقتی که صحبت از زبان فارسی و تمامیت ارضی ایران پیش می‌آمد، واکنش او کاملاً متفاوت بود. آن پیرمرد با افتخار اعلام می‌کرد که هر زمان سرزمینش با خطر روبه‌رو شود، آماده است تا با سلاح به دفاع از آن بپردازد. بگذارید از این موضوع بگذریم. این زبان به‌واسطهٔ نویسندگان و شاعران حفظ شده است. از فردوسی و بیهقی و سعدی گرفته تا شاهرخ مسکوب و شاملو و اخوان و مهرداد اوستا و علی معلم دامغانی. هنرمندان موسیقی نیز نقش مهمی در نگه‌داری آن ایفا کرده‌اند. شجریان فقط یک خوانندهٔ خوش‌صدا نیست؛ او و هم‌نسلانش حافظان زبان فارسی به شمار می‌آیند. خوش‌نویسان نیز بر این زبان حرمت نهادند. سینماگران با ذوق و هوش ما نیز به این زبان عشق ورزیده‌اند و به‌نوعی هر فرد به سهم خود با استفاده از قابلیت‌ها و ظرایف این زبان، بر غنای آن افزوده و موجب شد تا ما در این دیار ساکن شویم و حس خویشاوندی را در کنار هم تجربه کنیم.

فارسی زبانی است که هرچه بیشتر با آن آشنا شوی، همواره نکات تازه‌ای برای آموختن دارد و هرگز تازگی خود را از دست نمی‌دهد. این زبان، در معنای عام خود ــ از شعر و داستان گرفته تا متون خوب معاصر ــ به‌عنوان ضامن وحدت و پایداری ایران همواره شناخته می‌شود. شاهرخ مسکوب چنین گفته است: «ایرانی بودن با تمامی دشواری‌هایش به زبان فارسی می‌ارزد». نباید این جمله را دست‌کم گرفت. این میزان عشق و محبت بی‌حد به زبان فارسی، موجب حفظ و حراست آموزه‌های فراوانی شده است.

*جمع‌بندی نهایی؟

چند روز قبل از شروع جنگ، مجسمه آرش کمانگیر در میدان ونک نصب شد. بسیاری از شهروندان عادی که نه خبرنگار بودند و نه تحلیل‌گر سیاسی، هشدار دادند که به زودی جنگی در پیش است و مسئولین در تلاش هستند تا احساسات ملی‌گرایانه‌مان را برانگیزند. در ابتدا با خود فکر کردم که این نظرات بسیار غیرواقعی است و نشان‌دهندهٔ بدبینی بیش از حد نسبت به مقامات است. اما به‌راستی چنین رخدادی به وقوع پیوست و من هم متوجه شدم که خیابان واقعیت را بهتر از ما درک کرده بود. گاهی همین بحث‌های ساده و به‌قولی در تاکسی، چقدر دقیق و درست هستند. ما ممکن است مسائل را به‌خوبی درک نکنیم؛ اما خیابان معمولاً زودتر و عمیق‌تر به درک موضوعات می‌رسد.

*این متن، نسخهٔ کامل گفت‌وگویی است که در شماره دوازدهم نشریه گفت‌وگوی اجتماعی، به سردبیری بهروز کردونی منتشر شده است.

2929

“`

اشتراک‌گذاری »